آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

حذر از عشق ندانم

 
تازه دردش آروم شده بود
تازه همین دیروز بود که تصمیم گرفته بود این واقعیت رو قبول کنه که( این نشد یکی دیگه)
تازه به خودش قبولونده بود که  (شاید اصلا همونطور که خودش گفت اونی نباشه که میخوام ) 
تازه یک روز بیشتر نبود که خنده به لبش برگشته بود
که
با خودش گفت:( خوب حالا که حالم اومد سر جاش بریم یه سری به پر پرواز بزنیم ببینیم جدید مدید چی تو وبلاگش داره)
که دید بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
پر پرواز هم همون شعر بی تو مهتاب شبی رو گذاشته و شروع کرد با تمام وجود و احساس از ته دل خوند ..
خوند وخوند تا رسید به اونجا که میگه:
یادم آمد  تو به من گفتی از این عشق حذر کن 

که یکهو یک آهی از ته دل گشید و اشک تو چشمهاش حلقه زد و باصدای لرزون بقیشرو خوند:

لحظه ای چند بر این آب نظر کن 

آب  ایینه  عشق گذران است 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگرا ن است 

باش که فردا دلت با  دگران است

تا فراموش کنی چندی  از این شهر سفر کن 

با تو گفتم حذر از عشق ندانم 

سفر ار پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم 

روز اول که  دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم 

 تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نگسستم 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم 

اشک در چشم تو لرزید 

ماه بر عشق تو خندید 

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم 

پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم، نرمیدم 

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دکر هم

نگرفتی تو از آن عاشق آزرده خبر هم 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم 

بی تو اما به جه حالی من از آن گوچه گذشتم
 .
نظرات 2 + ارسال نظر
عسل شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:44 ب.ظ http://ssevenn.blogsky.com

سلام . هنوز مطلب و نخوندم ولی اومدم بگم حال کن هنوز ننوشتی اومدم نظر دادم وقتی خوندم دوباره نظر میدم

بیا هنوز نظر نداده جواب دادم تو هم برو حال کن

پدیده دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.pareparvaaz.blogsky

سلام

مرسی یادی از ما کردی

واقا هم همین بود مرسی

من عاشق این شعرم ولی کسی که به یادش این و میخونم

هیچ وقت اینو درک نکرد و و قتی براش خوندم گفت: اها

فقط با یک سری آرایه و تشبیه راه گم کرده

منم هیچی نگفتم و تو دلم گفتم بازم مثل همیشه منو نفهمید

آدمها خیلی با هم فرق میکنن حتی خودشون با خودشون هم فرق میکنن اصلا قابل تشخیص نیستن یک دقیقه یک حرف میزنن یه دقیقه بعد میزنن زیر حرفشون
یه روز باهات یه جورن یه روز یه جور دیگه
یه روز تحویلت میگیرن یه روز میزنن تو حالت
ولی من تا حالا فکر میکرد جواب رد گرفتن خیلی سخته ولی الان فهمیدم وقتی آدم از یه بحران روحی در بیاد و بلافاصله یکی دیگه حلش رو بگیره خیلی سخت تر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد