آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

خودتون رو بذارین جای من

تصور کنین فردا امتحان ادبیات دارین و امروز روزی که میخواین صبح رو حسابی بخوابین تا سرحال بیدار شین که بتونین خوب درس بخونین

ولی صبح زود از خواب بیدارتون بکنن

- خواهر گرام : امیرحسین . . .  قربونت بشم من رو میبری خونه شادی اینها؟

خوب مسلما هرگسی یک کم طالع بینی چینی خونده باشه میدونه که متولدین تیر ماه سال 1362 استعداد فروانی برای تاکسی سرویس شدن دارن

البته خوب تو کتاب طالع بینی چینی نوشته که: ( حاضرند ساعت ها رانندگی کنند و ساعت ها در فرودگاه منتظر رسیدن هواپیما شوند تا آشنایانشان

مجبور نشوند از تاکسی استفاده کنند.) خلاصه بعد از اون هم خواهر عزیزتون دچار عذاب وجدانتون بکنه که حتما موقع برگشتن برای بابا اینها نون بربری بخری ، خوب یک ساعت هم توی سرما باید صف وایسین تازه بعدش هم که میرسین خونه میبینین دختر همسایه یک نون خاشخاشی حسابی برشته آورده که شما اصلا روتون نمیشه نونی رو که با افتخار میخواستین نشون بدین رو، رو کنین بعد هم گیج خواب برین توی رختخواب به امید اینکه یک ساعت دیگه سرحال پاشین درس بخونین و بعد از 3 ساعت یعنی ساعت 1 ظهر با هر جونکندنی بیدار بشین و وقتی میخواین شروع به درس خوندن بکنین متوجه بشین که کتاب ندارین و وقتی به جزوه هاتون مراجعه میکنین ببینین که تازه جزوه هاتون هم نیست !

خدایش چه حالی بهتون دست میده ؟ من دیروز دچار این داستان علمی تخیلی شده بودم ، علمی از این جهت که مربوط به درس بود و تخیلی از این جهت که همچینی بگی نگی یک کمکی غیر ممکن میزنه . به هر حال فکرم رو متمرکز کردم و یادم افتاد که کتاب دست کی بود و مجبورش کردم برام بیاره تازه وقتی هم بهش گفتم که کتابم رو بیار با پر رویی تمام می پرسه : ( پس من چی بخونم ؟ ) که تازه آقا کتاب رو ساعت 5 بعد از ظهر برام آورد

با یک کم دیگه تفکر یادم افتاد که جزوه هام هم دست کیه و با اون هم پس از یک شور نیم ساعته توافق کردم که جزوه هام رو برام فکس کنه که چشمتون روز بد نبینه اگه شما تونستین خط میخی رو بخونین من هم تونستم اون فکس ها رو بخونم.

شب ساعت 2 خوابیدم صبح ساعت 6 بیدار شدم وقتی از در خونه رفتم بیرون با خودم گفتم : (3 نمره کلاسی 10 نمره هم رو ورق ، خوبه دیگه خدا بده برکت) وقتی رسیدم دانشگاه متوجه شدم که همه به امید من اومدن من هم امید همه رو نا امید کردم و رفتم یک گوشه غریب نشستم 5 دقیقه مونده بود که برگه ها رو بدن دیدم هاله و مریم و هانیه و سمانه و رویا دارن اسم یک سری کتاب با قرن و نام نویسنده و انواع سبک و انواع نثر و از این چیزها با هم مرور میکنن ، درست همینجا بود که متوجه شدم باید یک بار دیکه این واحد رو بردارم از وقتی برگه ها رو دادن تا وقتی که برگه ام رو دادم دیگه هیچی یادم نیست ولی الان که از سر جلسه اومدم بیرون نمیدونم چی کار کنم که نمره ام رو بورد نره آخه هر کس نمره بیست من رو ببینه به خصوص اونهایی که به امید من اومده بودن صد در صد یک تروریست حرفه ای استخدام میکنن واقعا نمیدونم این چیز هایی که رو ورق نوشتم از کجا اومدن . خداجون قربونت بشم 20 نمره از ورق 3 نمره هم بابت تحقیق مولانا.

بعد از جلسه امتحان وقتی اومدم برم سوار ماشین بشم بیام محل کارم اون و هاله اینهارو دیدم که تو ماشین یکی از دوستهاش بودن و از من خواستن برم کمکشون و برفهای روی شیشه رو با هم پاک کنیم که زود برن آخه اینطور که میگفتن ظاهرا دیرشون شده بود من هم از همه جا بی خبر با نیت خیر رفتم جلو که یکهو در ماشین باز شد و تنها عضو باقی مونده تو ماشین یعنی خانم خانما با یک گوله برف بزرگ مراسم تشکر رو به جا آورد من هم که با خنده هاله اینها رو به رو شده بودم بدون توجه به اینکه صندلی های ماشین خیس میشه با یک گوله برف به اندازه تقریبی دو برابر گوله ایشون رفتم تو ماشین و تا آخرین ذره اون برف رو با خونسردی تمام وارد یقه مبارک اون بنده خدا کردم و از اینجا بود که جنگ برفی شروع شد و بعد از پانزده دقیقه استقامت تنها جایی که تونستم بهش پناه ببرم توی ماشین بود ولی تو این لحظه خودم رو با انبوهی برف روی صندلی های ماشین مواجه دیدم.

غلط نکنم برای امتحان بعد کسی نمیاد اخه همه به احتمال زیاد یا سینه پهلو میکنن یا آنفلانزای برفی میگیرن.

راستی وقتی برگشتم که ناهارم رو از خونه بردارم بیام محل کارم متوجه شدم که خواهر گرام رو باید ببرم زعفرانیه دانشگاه از- جهت توضیح- من محل کارم سعادت آباده دانشگاهم فرمانیه منزلم شهرکه خودتون قضاوت کنین ببینین اگه برم تو آژانس موفقتر نیستم؟  

این که جای کامنت نداشت نظرتون رو در مورد این بگین. . . .  

استادمون انتهای برگه امتحان نوشته بود :

دچار یعنی عاشق

                       و فکر کن که چه تنهاست

                                                    اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران دریا باشد.

شما چی فکر میکنین؟

نظرات 23 + ارسال نظر
امیرحسین شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ http://bigblackrat.blogsky.com

به به به به چقدر زیبا
لذت بردم کل این بلاگ اسکای رو بگردی وبلاگ به این قشنگی پیدا نمیکنی
من خودش نیستم ها
نه نیستم

کیمیانت شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:27 ب.ظ http://kimiyanet.blogfa.com

دوست گرامی : با تشکر از وبلاگ خوبت .
اگر به کارت اینترنت احتیاج داشتی یک سری هم به ما بزن ! با یکبار امتحان ، همیشه کیمیانت را انتخاب میکنید.
لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، با پشتیبانی 24 ساعته و امکان فعال سازی VPN را تجربه کنید. با سرویس VPN برای همیشه از شر فیلتر راحت شوید.

هیلدا یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

سلام دادش امیر حسین
میگما این استادتون یا عاشق بود ، طرفش بهش گفته برو بابا تو توو خواستگارم اوتی ! استادتون بهش بر خورده اونجا روش نشده بهش چیزی بگه اومده جلوی دانشجوهاش گفته بابا من مثل یه ماهی توو یه دریا توو خواستگارای خانوم اوتم و گمم
یــــــــــــــــــــــا اصلا اینو واسه یکی مثل تو نوشته یعنی اینکه حالا اینو افتادی دیگه افتادی بین بقیه نمره های خوبت!!!! این گمم برو غصه نخور
یا اینکه خواسته بگه بابا ببنید منم از این شعرای یه نموره عشقولانه بلدم

هوم نظر تو چیه؟

عسل یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ http://hamonharfhayeasal.persianblog.com/

سلام. مطلبتو سیو کردم بعدا بخونم. آپم . بهم سر بزن. موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت........عسل

بویروز همیشه ساوه ای دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:51 ق.ظ http://thegooday.blogspot.com

امیر حسین به نظرم این حرفی که اون آقای عسل گفته از صد تا فحش خار و خاشاک بدترع . وقتی میگه که مطلبتو سیو کردم بعدان می خونم یعنی الان حال و حوصلت رو ندارم . برو فردا بیا . من اگه خودمو بزارم جای تو ، حتما یه جوابیه درخور توجه براش می فرستم که بهم یکمکی خوش بگذره و بخندم . جدی می گم ها .
راستی توروغرآن ، تو اون کلاس ادبیات نمی گن که "مامانم اینها" درست نیست ، "مامانم اینا درسته" ؟
مجید جان !

عسل دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ق.ظ http://hamonharfhayeasal.persianblog.com/

سلام. ممنون بهم سر زدی. جوابشو دادم. راستی یادم رفت بهش بگم کسی که دم از کلاس ادبیات می زنه نباید قران رو اشتباه بنویسه. انگاری راستی راستی کافره. (چشمک) موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت ..................عسل

متین دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:09 ب.ظ

آره عزیزم..درکت می کنم؛منم هفته ی پیش امتحان استاتیک داشتم که چندتا از دخترهای همکلاسی سیریش شدند... و منم که مثل تو استعداد راننده تاکسی شدنم خوبه تو رودربایستی گیر کردمو بردمشون یه چرخی زدیم...به هر حال هیچی برای دخترها یه پسر خوش تیپ و تحصیل کرده با یه prado نمیشه...فبول کن که نمیشد دلشون رو بشکونم...تازه اومده بودم خونه یه چرت بخوابم که یهو مامان گرامی ام گفت قربونت بشم منو ببر فرودگاه که خاله همین امروز داره از فرانسه بر میگرده و زود باید بریم فرودگاه دنبالش...وچون خونمون تو ازگل خیلی از فرودگاه امام دوره دیگه وقتی برای درس خوندن نبود...پس ببین ما چقدر شبیه همیم!

متین دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:12 ب.ظ

راستی من شما رو توی"ساندویچ سیب "سعادت آباد ندیدم؟...

من سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

من اصلا فکر نمی کنم..

شهاب سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:23 ب.ظ http://binafasi.blogsky.com

از آشنایی با دفترت خوش حالم !
یه سر به من بزن!

بویروز همیشه ساوه ای چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:21 ب.ظ http://talaafi.org

اوهوی امیر حسین فلان فلان شده ، خودتو قاطی بازی نکن ها . خوبت نیست . اون جوک رو شنیدی که میگه آقای دکتر خودت شروع کردی ها ؟.... حالا دیگه تو وبلاگ مردم کامنت میزاری تا به من متلک بندازی ؟ برو کامنت هایی که به آروین فلک زده نوشتم رو بخون تا ببینیی آخر عاقبتش چیه . نکن این کار رو . ها ها
شوخی کردم ها اصلا جدی نبود

صبرا پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ http://sabra.blogsky.com

اول سوال منو جواب بده تا از فوضولی نمردم . تو چی چی می خونی ؟
بعدناش در مورد اون استادتون نظر می دم .

دیوونه خودتی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:16 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

فریاد کشیدم تو کحاایی تو کجایی
گفتا طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

بویروز همیشه ساوه ای جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ب.ظ

ایوهلناس آگاه باشید که این امیر حسین که برای شما مطالب گهرباری در این وبلاگ از خودش بر جای می گذاره امروز برای من یه آفلاین گذاشته با این مضمون :
http://www.tantaz.com/flash/tork.swf
برین ببینین که آقا امیر حسین چه کرده .
امیر حسین میایی یه بازی گشنگ رو شروع کنیم . آخرش مرگه ها . اگه هستی خبر بده نازپرورده هم نکن .
ها ها /.
خوش بگذره .

تنها جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:08 ب.ظ http://khod.blogfa.com

سلام دوست
من همیشه شرمنده دوستان هستم ممنونم که سر زدید عزیز آیدیمو می نویسم هر وقت آپ کردید مزاحم می شوم ...باز هم عذر خواهی منو پذیرا باشید..

رها جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:01 ب.ظ http://raha86.persianblog.com

اون کسی که باید بفهمه می فهمه خودتو ناراحت نکن. برای یک آدم بی جنبه نوشتم که فکر می کنه تا کسی نگاهش کرد عاشقش شده... از این آدم ها کم نیستن امیدوارم ما این جوری نباشیم

بویروز همیشه ساوه ای شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ

این آقا تنها چه قدر تعارف تیکه پارت کرده امیر حسین . بابا بیا نیگاه کن خودت دیگه اینهمه صغری کبری (به قول دوستان) نداره که دیگه . همچین هم میگی مزاحم می شم که انگاری قرار شب رو بمونی . جمع کنین این ادبیات دست ساز بی معنی رو که دارین همین طور تو وبلاگا پخشش می کنین . آسمون ریسمون رو جمع کنین . رک و رو راست بگین .

ظریفه شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.corocodile.blogsky.com

سلام.مرسی سر زدین.

خواهش میکنم

آرزو یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:16 ب.ظ http://harfhayegolijon.persianblog.com

سلام امیر حسین عزیز.
از اینکه بهم سر زدی ممنون.
بابا چه استاد باحالی دارین.من کجا میتونم ایشون رو ملاقات کنمذمهفاـلهقم۶۵

آرزو یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ب.ظ http://harfhayegolijon.persianblog.com

ببخشید کامنت قبلیم اشتباه تایپی داشت.
آره میگفتم سلام منو به استادتون برسون.(;
پیروز و بهروز باشید.
بدروووووووووووووووود.

گرفتم چی بود
سلام شما رو هم بهش میرسونم ولی چرا خیلی استادمون باحاله ؟

رز !! یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:45 ب.ظ http://bargepaeezi.blogfa.com

سلام.ببخشید که یه کم دیر اومدم . راستی داستان خیلی جالبی بود . برای من که حتی تصور کردنش هم سخته !
در مورد جمله ی آخر که چیز زیادی نمیشه گفت . سهراب همه ی حرفا رو در یک جمله گفته و جایی برای جواب باقی نذاشته .
من به روزم و منتظر . یه سری بزن . مرسی ...

مهدی یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.taranombahari.blogfa.com

ّلا لا لا لا نخواب سودی نداره
همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه
که ماه غصه اش نشه تنها بیداره
لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت
نمیدونم به کارون یا خزر رفت
فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت
لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست
دل دیوونه داشتن که خطا نیست
میگن دست از سرش بردار نمیشه اخه عاشق شدن که دست ما نیست

سلام عالی بود امیدوارم که سالم و سلامت باشی منم به روزم خوشحال میشم مثل همیشه
از نظرات گرمت استفاده کنم منتظرت هستم

بویروز همیشه ساوه ای یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ب.ظ

هه هه این آرزو عه از من خوشش اومده . همش میگه بهروز باشین . بابا یکی بهش بگه من بهروز نیستم . بویروزم .
اوهوی مردتیکه قریشی نما یالا یه مطلب بنویس این مطلبت کامنتاش زیاد شده . ده زود باش .

اولا به تو چه که چقدر کامنت دارم شیشوما با با کامنت های من کاری نداشته باش بیستو دوما با کامنتر های من هم کاری نداشته باش
ببخشید ملت کامنتر اون عدد های جا افتاده سانسوری بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد