آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

نمیدونم چی بنویسم

در سخن پنهان شدم چون بوی گل در برگ آن
هرکه خواهد بعد از این در سخن جوید مرا

نمیدونم چی بگم دارم دیوونه میشم
دوباره اومد

WHAY
چرا از من گذشتی بی تفاوت
.
.
.
چطور دلت اومد تنهام بذاری؟
.
.
.
تو منو تنها نذار ای خدا
خدا
.
.
اول و آخرش خود خداست
همه اینها برای رسیدن به خداست

Everything Is Incredible
در کمال نا باوری برگشت
داشتم شاخ درمی آوردم
معذرت خواهی کرده بود و گفته بود که این چند روز خیلی بهش سخت گذشته
من هم خیلی سرد تا تونستم کوبیدمش
تمام دغ و دلی هام رو سرش خالی کردم ولی فقط معذرت خواهی کرد
وقتی ازم برای چندمین بار خواست ببخشمش فقط ازش پرسیدم حسام چی میشه؟
جواب داد
(هیچی اون دوست پسرمه و تو دوستم )
فهمیدم منظورش چیه
خوب به زبون قبول نکردم ولی باهاش چت کردم باز هم برام عکس فرستاد خیلی عکس هاش قشنگ بود عکسهایی بود که شب قبل تو کنسرت کامران و هومن انداخته بودحسام هم بود
وقتی عکس ها رو دیدم دلم رفت ولی دیگه اون حسام رو داشت
تمام مدت گیج بودم نمیفهمیدم اون اگه حسام رو داره من رو میخواد چی کار ولی نمیتونستم ازش بپرسم تا یه شب که دیگه شروع کردم به رفع ابهام و تمام سوال هام رو ازش پرسیدم
یه کمی احساساتی شد و یکهو ازم خواست این حرفهارو تموم کنم
که یکهو بهم گفت
(تو رو خدا بذار من زندگی جدیدم رو با حسام شروع کنم )
اینجا بود که فهمیدم ژانویه میاد ایران پیش خودم تا مراسم نامزدیش رو براش بگیرم
من هم که تا حالا داشتم باهاش تو این چند روز خیلی بد حرف میزدم فهمیدم باید موضعم رو عوض کنم
یکهو اینقدر تغییر کردم که فکر کرد دیوونه شدم ولی بهش نشون دادم که از این موضوع خیلی خوشحالم وقول گرفت ازم که تا آخر عمرم بارش یه دوست خوب بمونم
اون مثل ما نبود منظورش از دوست یه چیزه دیگه بود ولی من این رو نفهمیده بودم
البته تو یه مقطعی از زمان خودش هم دچار ابهام شده بود
بگذریم بی خیال
حالا دیکه من و اون با هم عین دوتادوست خوبیم یعنی همونی که اون میگفت
بهش گفتم تو مراسمت من خندم میگیرهآبرو ریزی میشه اون هم کفت که حسام من رو میشناسه و قضیه رو میدونه و اشکالی نداره
بعد گفت
(هممون با هم میخندیم کلی حال میده )