-
اهلی کردن
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 12:58
روباه گفت : سلام شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد. صدا گفت : من اینجا هستم زیر درخت سیب... شازده کوچولو پرسید : تو که هستی؟ چه خوشگلی!... روباه گفت :من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن . من آنقدر غصه به دل دارم که نگو... روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی...
-
آخر هفته
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 01:06
من و کریم ومسعود(مسعود پشت دوربین) 31/01/83 ایستگاه پنج توچال ماجرا از اونجا شروع شد که اول من و کریم و مسعود قرار شد بریم درکه و دره جوزک صبحانه بخوریم و یک استراحتی همون جا بکنیم و بعد برگردیم ولی هیچکدوممون نفهمیدیم چی شد که بعد از دره جوزک سر از پلنگ چال در آوردیم و 3 تایی تصمیم گرفتیم حالا که تا اینجا اومدیم تا...
-
?ٌٌWho will survivor
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 01:25
Conquer or thou shall be conquered Defeat or thou shall be defeted Devour or thou shall be devoured Cause the fittest is the mere survivor
-
حال ندارم
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 13:18
خوب حال ندارم دیگه آخه شما باورتون میشه آدمی که #C بشه 100 یا Java بشه 95 درس C به این مسخرگی رو بیافته ؟ خوب پس حتما استادش خوله که انداختتش دیگه!! تازه اون هم #C ی که همه به زور پاس میکنن و Java ایی که همه میافتن. خوب پس فکر کنم بهتون یقین حاصل شده که استادمون خول بوده. خوب پس دیگه از من چه انتظار آپ کردنی دارین با...
-
واسه چی عشق؟
جمعه 3 آذرماه سال 1385 22:17
وقتی چیزی را واقعاً دوست داری و برایش کار می کنی ، باید تمام هم و غم خود را صرف انجام آن کار کنی . به تلاش هایت « عشق » را اضافه کن و عشق موثر ، عشق سایه ای مزاحم نیست . بدون عشق و تعهد هرگونه تلاشی بی فایده و وقت تلف کردن است. این متن رو یکی از دوستان برام فرستاده و من واقعا به این اعتقاد دارم که بدون عشق و تعهد هیچ...
-
sad
جمعه 14 مهرماه سال 1385 23:54
این سبک نقاشی رو از آقا آروین یاد گرفتم
-
حقیقت
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 22:52
حقیقت انسان به انچه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در ان چیزی است که از اظهار ان عاجز است بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش بسپار این یک حقیقته ولی وقتی آدم از گفتن عاجزه و اون هم به ناگفته ها گوش نمیکنه اونوقت تکلیف چیه ؟
-
تو مقدس نبودی
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 00:40
زود به آخر رسیدن حرفها میون من و تو ! پا گذاشته انگاری سرما میون من و تو ! کی نشسته راست بگو توی دلت به جای من که دیگه نمیرسه به گوش تو صدای من ؟ واسه این بی کسی هام حتی تو هم کس نبودی ! من فقط خیال میکردم . تو مقدس نبودی ! به خیالم تو میای بانوی قصه هام باشی ! بشی مثل خود من تا همیشه باهم باشیم ! من نباشم شبهاتو بدون...
-
بازی
جمعه 27 مردادماه سال 1385 02:07
به من میگه دنیا داره باهات بازی میکنه آخه مگه دنیا هم سن و ساله منه که با من بازی میکنه ؟ بره با یکی هم سن خودش بازی کنه من خیلی بچه ام. اینها رو بهش گفتم . گفت:(اینقدر باهات بازی میکنه تا بزرگت کنه اینقدر بزرگ که دیگه بتونی معنی بازی هاش رو بفهمی و تو هم هم بازیش بشی! ) جالب اینجاست که من از اون بزرگترم ولی اون بیشتر...
-
اون هیچوقت دورغ نگفت
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 22:54
خیلی مهربون بود هر وقت یک بچه ای رومیدید که داره گریه میکنه میرفت پیشش بغلش میکرد خیلی آروم نوازشش میکرد و میگفت :گریه میکنی ؟گریه کار بچه هاست. تو دیگه بزرگ شدی . یک روز دیدمش یک گوشه نشسته پاهاش رو تو بغلش گرفته و داره گریه میکنه ! اون هیچوقت دورغ نگفته بود! من اون روز فهمیدم عشق مثل یک بچه پاک و مهربون تو وجود...
-
صیاد
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 00:27
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم ای طرفه نگارم از دوری صیاد دگر تاب نیارم رفته است قرارم چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم از ناوک مژگان چو دوصد تیر پرانی بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر روی بکشانی وای از شب تارم در بند و گرفتار بران سلسله مویم از دیده ره کوی تو با عشق بشویم با حال نزارم...
-
بهترین دوستم
شنبه 27 خردادماه سال 1385 01:28
کی منو دوست داره؟ هیشکی! کی به من توجه میکنه؟ هیشکی! کی به من میوه میده؟ هیشکی! کی به من شیرینی و نوشابه تعارف میکنه؟کی به جکهام گوش میده؟ کی میخنده؟ هیشکی! کی تو دعوا به کمکم میاد؟ کی دلش برام تنگ میشه؟ هیشکی! کی برام گریه میکنه؟ کی میدونه چه آدم جالبی ام؟ هیشکی! حالا اگه از من بپرسی بهترین دوستت کیه؟ فورا میگم...
-
من و اون و بارون
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 02:15
با هم دیگه قدم زنون تویه شب فارق از تموم فکرهای داغون زیر کلی قطرات بارون توی خلوت ترین خیابون یه دست من تو دست اون به هم دیگه است تکیه هامون قدم زنون زیر بارون برمیگردیم به خونمون دوتایی میشینیم تو ایوون دوتا چای داغ تو دستامون توی قطرات بارون نگاه میکنیم به دور دستامون شونه به شونه با خاطرات شیرینمون میگذریم از...
-
سلام خدا جونم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 00:16
بعضی وقتها تو کارات میمیونم خدا جون میدونی که چقدر دوست دارم و همیشه هر اتفاقی برام میافته ربطش میدم به حکمت تو ولی این دفعه هر چی فکر میکنم نمیفهمم چرا ! آخه چرا باید میومد تو مسیر من؟ چرا باید من درگیر میشدم و بعد هم هیچی به هیچی؟ چرا چیز هایی که من دوسشون دارم تو حکمت تو نیستن و نباید برای من اتفاق بیافتن ؟ جواب...
-
حاج اصغر
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 18:22
خوشحالیت رو میتونم از تو چشمات ببینم حاج اصغر نگاهت برام خیلی سنگینه نگاهت آتیشم میزنه حاج شعف رو از عمق وجودت میتونم بخونم من هم یه زمانی مثل تو بودم حاج اصغر یک روز نفهمیدم از کجا پیداش شد آره همینی که بقل دسته اومد من هم مثل تو تو اوج بودم اون روزها حاج اصغر زیادی خوشحال نباش من نه اولی بودم نه آخری تو هم نه اولی...
-
من یادم رفت
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 01:08
تو نظرت چیه ؟ این عکس رو روز 7فروردین سال 1385 توی بازار کاشان انداختم الان تهرانم دیروز وقتی عکس رو دوباره با دقت نگاه کردم تمام وجودم پر شد از یه حس غریب یه دنیا افسوس وجودم رو گرفت من 10 دقیقه داشتم از دور نگاهش میکردم اصلا سرش رو بالا نیاورد تمام حواس اون به درسش بود و تمام حواس من به اون ولی الان که بهتر فکر...
-
nothing else matters
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 22:36
So close no matter how far couldn't be much more from the heart forever trusting who we are and nothing else matters never opened myself this way life is ours, we live it our way all these words I don't just say and nothing else matters trust I seek and I find in you every day for us something new open mind for a...
-
تقدیمی
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 01:16
گفتم: دل و جان در سر کارت کردم هرچیز که داشتم نثارت کردم گفتا:تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم که بی قرارت کردم تقدیم به او که با یه عالمه نگرانی بی قرارم کرد.
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 20:40
بوی بهار رو با تموم وجودم حس میکنم چهره قشنگت رو از ذهنم میگذرونم سین های سفره هفت سین رو میشمرم سین هفتم! سالی که بی تو گذشت
-
به عمر شکوفه سیبی می پاید عشق
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 11:52
*یکبار با مرگ از چشمان تو گفتم * ما رانیز دیگر به خانه ام زبانی بود پا نمگذارد با واژگان خودش * ویکبار و دستور زبانی ناچارشدم که اغلب به سخن گفتن فراموشش میکردیم -به زبانی بیگانه- تا تو فراتر روی از تن هامان
-
رهایی
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 01:25
پرم از حس رهایی حس پرواز حس مردن حس اون پرنده پیر وقت آخرین پرواز حس گنجشک که نشسته رو لب بوم وقت خوندن پرم از حس های زیبا حس فریاد لب ساحل رو به امواج من پرم از حس های زیبا! این شعر خیلی قشنگ مال سید مصطفی حسین بود ولی من هم پرم از تمام این حس های زیبا
-
نمیخوام این اتفاق برام بیافته!
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 13:19
این داستان من نیست ولی نمیخوام این اتفاق برام بیافته ! وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش...
-
تا حالا دقت کردین پری های خدا چقدر مهربونن؟
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 22:09
چهارشنبه هرچی زور زدم بهش نرسیدم قبل رفتنم به دانشگاه رفتم کلاس گیتارم چون صبح میرم؛ میرم خونه استادم نمیدونم چرا خدا داره با من اینجوری میکنه دلم رو اونجا هم گیر انداخت این دفعه با همیشه فرق میکرد خیلی مهربون تر از همیشه شده بود توجه خاصی به من میکرد نمیدونم چرا حالا موندم من و راهنمایی های پری مهربون خدا خیلی...
-
در وصف حال خواجه
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 21:50
ای خواجه بر این موضوع واقف باش که شیخ سر جنگ ندارد این کوته جوابیست بر شوخ چشمی و گستاخی تو شیخ توانا خردش پیشه است لیک سخن خواجه مبرا زهر اندیشه است چون که تو تهدید کنی شیخ را نیک رهش غیر کمان و تبرو تیشه است در بر تو رخ بنمود این کبیر بین که سلاحش خرد و اندیشه است دیده شیخ خندان در احوال تو دیده تو پر ز تمنا و بی...
-
چرا نگفتم ؟
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 21:50
خیلی دلم میخواست یکجوری سر صحبت رو باهاش باز کنم هروقت میدیدمش یک سلام خیلی سریع و بعد محو میشد همیشه میترسیدم از عکس العملش از اینکه چه جوابی ممکنه بهم بده یا مثلا بعد از حرف من چه شکلی بشه همیشه منتظر یک موقعیت بودم تا تنها گیرش بیارم ولی از بس که مهربون بود همیشه دوستهاش دور و برش بودن تا اون روز بعد از امتحان...
-
خودتون رو بذارین جای من
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 19:58
تصور کنین فردا امتحان ادبیات دارین و امروز روزی که میخواین صبح رو حسابی بخوابین تا سرحال بیدار شین که بتونین خوب درس بخونین ولی صبح زود از خواب بیدارتون بکنن - خواهر گرام : امیرحسین . . . قربونت بشم من رو میبری خونه شادی اینها؟ خوب مسلما هرگسی یک کم طالع بینی چینی خونده باشه میدونه که متولدین تیر ماه سال 1362 استعداد...
-
جواب دل من رو کی میده؟
جمعه 16 دیماه سال 1384 17:24
زاهـــد بود تـــرانه گویـــم کردی سر دفتر بزم و باده جویم کردی سجـــاده نشین با وقـــاری بـــودم بــازیچه کودکـــان کویــم کـردی تو این مدت داشتم وبلاگهای بچه ها رو میخوندم و با روحیاتشون اشنا میشدم مثلا رها اینکه چقدر به خواهرش علاقه داره و اینکه حاضر نیست به هیچ قیمتی از اون دور بمونه یا مثلا توپولی که چقدر غم غربت...
-
بحث های من و صبرا
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1384 21:51
به چندتا پست قبلیم سر بزنین میبینیم که این بحث من و صبرا به خاطر چی بوده صبرا خانم گفته ی من رو انکار میکنن و من دارم دلیل بر صدق گفته ام میارم . من نوشته بودم که مقصر ما هستیم ولی صبرا این جواب رو داد: ما همیشه مقصر نیستیم . روح جاهایی می رود که به او اجازه حضور داده باشند . در چاردیواری ذهن ما همیشه میله هایی هستند...
-
جوابیه
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 19:39
تو پست قبلیم در مورد زایده ای از روح براتون گفتم ولی صبرا برام نوشته بود گاهی روح سر زا میره و ما نمیدونیم این لغات از کجا میان و یا حتی این نوزاد چه مینوشد و در کدام آغوش میخوابد اون وقت تکلیف چیه ؟ به نظر من مقصر ما هستیم که هنگام تولد درست از روح مراقبت نمیکنیم و نمیتونیم اون رو حفظش کنیم که زنده بمونه تا فرزندش رو...
-
زائیده ای از روح
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 19:07
عشق زائیده کشش و تمایل روح است و اگر در لحظه اول زائیده نشود در طی سال ها یا حتی نسل ها نیز حاصل نخواهد شد .