آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

آروم ولی ...

yesterday is history, tomorrow is a mistery, today is a gift, thats why its called the present

سلام تغییر به خاطر بعضی ها :)

َAt The begining Of New Episosod Of Life
سلام
خوب بریم سر ادامه داستانمون
سر بازدید محل که رسید اسم کارخانه در کرج اومد
که یکهو قهرمان داستانمون قالب تهی کرد و در حالی که داشت میگفت
بله بازدید رو خودم میام
یکهو گفت
نه بازدید های خارج از تهران مربوط میشه به یک واحد دیگه من خودم براتون هماهنگ میکنم
و با یکی از بچه ها هماهنگ کرد و خلاصه بازدید انجام شد و رسید به موئد مراسم
اینجاست که بدجنس بازی من شروع میشه و میزارمتون تو خماری
برین تو خماری تا چند روز دیگه

ادامه داستان

Saturday, September 10, 2005

love is no crime so u should make it
هی بگی نگی بهترم
خوب رسیدیم به اونجا که بنده خدا رو گذاشتن تو خماری و رفتن
گذشت تا چند روز بعد
سر ظهر برگشتن
طفلی بالا داشت نماز میخوند و گیج خواب هم بود اصلا هم حوصله مشتری نداشت ولی مجبور بود بیاد پایین
وقتی داشت از پله ها میومد پایین دید که بله خودشونن
ولی این دفعه یه فرشته ناز از سر تا پا آبی با جین یه جین آبی هم باهاشون بود
انگار که برق بهش وصل کرده باشن
سلام
سلام ببخشید مزاحم خوابتون شدیم
نه خواهش میکنم نماز میخوندم
خوب هستین شما
مرسی ممنون بفرمایید من در خدمتتون هستم
خاطرتون هست برای جشن تولد مزاحمتون شده بودیم
خواهش میکنم بله
خوب میخواستیم قرارداد ببندیم
چشم
وکلی باز سوال و تغییر دادن منو ها و افزودن انواع مختلف غذا و تزئینات در انواع مختلف و موزیک آنچنانی و نور پردازی وگل آرایی وخلاصه از جوون مرغ تا شیر آدم ایزاد
معلوم بود این فرشته ایی که دارن براش تولد میگیرن خیلی دختر خوبیه
تمام مدت دلش لک زده بود یه نگاه به این فرشته داستانمون بندازه ولی میترسید که یک وقت خدایی نکرده فکر بد بکنن و دیگه بعدش واویلا
این دفعه خیلی باهاشون راه میومد انگار که اصلا 180 درجه عوض شده بود
دل تو دلش نبود خلاصه قرارداد بسته شد و قرار بعدی شد بعد از بازدید محل برگزاری
وقتی رفتن یه یوهوی بلند از ته دل کشیدوبعد با حسرت با خودش گفت یعنی میشه
بعد هم یه پوز خند به خودش زد و تو دلش گفت
(شتر در خواب بیند پنبه دانه)

دارم دیوونه میشم

How Would It Be
امید وارم هیچکدومتون حالی که من الان دارم رو نداشته باشین
اومدم معذرت خواهی
میخوام بگم که فعلا نمیتونم ادامه داستانم رو براتون بگم
نمیدونم
خیلی احمقم
خدایا کمکم کن
نمیتونم
خیلی سخته
خدایا کمکم کن شرایت جوری بشه که بتونم بقیه داستانم رو
برای بچه ها بگم
ای خدا دارم میمیرم
برام دعا کنین
من خیلی احمقم که عقلانی عمل کردم
احمق بودن خیلی عاقلانه تر
حداقل تا یه جایی و اون هم فقط تو این یه مورد
غلط کردم
امید وارم اشتباه کرده باشم و بتونم جبرانش کنم