این داستان من نیست ولی نمیخوام این اتفاق برام بیافته !
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و گونه منو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و گونه منو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه میکردم!
اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.
سر شار از احساس و عاطفه نوشتی . در عین زیبایی پایانی غم انگیز داشت .
نمی دونم چرا همیشه عاشق ترین مردم ساکت ترین مردم هستند ؟
موفق باشی !
خوشحال می شم اگه به من سر بزنی
کاش گفتنش به همین سادگی بود !!!
کاش ...
پیش از این تو این کار کرده ای و من نیز...و ما را حاصل چه شد؟...و باز هم میکنیم تا حاصل چه شود...
فردا موفق باشی...امیدوارم آن مصیبت که بر من آمد دامان تو را نگیرد...
سلام داداشی.......یه چیزی بگم؟داداشی منم دلم می خواست یه همچین چیزی واسم اتفاق نیوفته ولی داداشی حیف منم هی بهش گفتم داداشی تا گذاشتو
رفت................یعنی خسته شد حق میدم بهش
سلام دوست عزیز باز هم مثله همیشه زیبا نوشتی موفق باشی وبلاگ زندگی و عشق آپدیت شد منتظر
حضور گرمت هستم فعلآ بایییییییییییییییییییییی
۲۲ بهمن...روز شکست دشمن...روز آزادی مــــا...روز نجات میهن...
اینو گفتم که دفعه ی بعد یادت باشه که همیشه(حداقل فعلا)۲۲ بهمن تعطیل رسمی است...و هر دانشگاهی ؛ اعم از دولتی ؛ غیر انتفاعی ؛ آزاد ؛ پیام نور و علمی کاربردی و تمام مقاطع پیش دانشگاهی؛متوسطه ؛راهنمایی ؛ ابتدایی ؛ آمادگی و مهد کودک ها تعطیلند تا هر چه پر شور تر بگویند:انرژی هسته ای حق مسلم ماست و پرچم دانمارک و آمریکا و اسرائیل رو آتش بزنند و به روح شاه ؛ مرگ بر شاه بفرستند و در یک کلام با آرمان های خود تجدید میثاق کنند...دیگه یادت نره...البته من نمی دونم چه طور برادران قریشی ترتیبی نمی دن که شما به طور هماهنگ و سازمانی شرکت کنید...فکر کن من و تو و دکتر وان و وحید و حاج ممد و...و نایب سمانه خاتون و آرام وشیدا و یکتا و موسی و...بریم راهپیمایی
سلام. خوبی؟ نمی دونم تو چنین موقعیتی قرار گرفتی یا نه؟ ولی خدائیش گفتنش خیلی سخته. موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت.............عسل
سلام آقا امیر حسین.خوبی؟ من واقعا شرمندم راستش امروز نتونستم به همه ی دوستای خوبم بگم که آپ کردم. من واقعا شرمنده ام. اما ناقلا تو هم که آپ کردی و خبر ندادی....
این رو قبلا خونده بودم. موقعیت سختیه اما....
شاد باشی و بتز هم مرسی
سلام امیر حسین خسته نباشی راستش من تازه با وبلاگ شما آشنا شدهام بسیار زیبا مینویسیدبهتون تبریک میگم خوشحال میشم یه سر به من هم بزنید
ای بابا! پس چرا فیلم هندی نشد؟! حالا نمیشد آخرش اینا به هم میرسیدن منم خوشحال و خندان از پشت کامپیوترم بلند میشدم؟!!!!!!مردم آزاری کار خوبیه؟!!!!!
سلام امیر حسین جان.
مرسی از اینکه اومدی پیشم .
آره باید بهش بگی باید بگی تا بدونه دوسش داری ولی امیر حسین عزیز, نمیدونی چقدر سخته بفهمی اونی که میگفت دوست داره خیلی راحت ترکت کنه و بره.خیلی سخته...
اونی که مدعی بود عاشقته تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت.
پیروز و بهروز باشید.
بدرووووووووووووووووووووووووود.
سلام...مرسی اومدی پیشم...داستانش عالی بود..ولی خیلی حرف ها رو نمیشه گفت ماله دله..هیچ وقت هم هیچ کس نمی فهمه...اپم..
سلام دوست عزیز وبلاگ زندگی و عشق آپدیت شد منتظر حضور گرمت هستم فعلآ بای
سلام.
یه مطلب جدید گذاشتم رو وبلاگ . منتظرتم .
راستی چرا جواب منو نمیدی ؟
این همه برات آف گذاشتم ...
تنم لرزید...
عجب سرگذشتی!
سلام دوست عزیز وبلاگ زندگی و عشق آپدیت شد منتظر حضور گرمت هستم
فعلآ خدا نگهدار
امیر حسین جان سلام اومدم خبر کنم که من آپ کردم خوشحال میشم که بیای .راستی هر هر وقت آپ کردی خبرم کن ....موفق باشی
اگه یه کم فکر کنی میبینی زندگی ارزش زنده بودن رو نداره
اگه یه کم بیشتر فکر کنی میبینی زندگی ارزش مردن هم نداره
اما اگه خیلی بیشتر فکر کنی میبینی
مردن و زنده بودن ارزش فکر کردن هم نداره....
بابا اینم یارو باز گفت بهروز باشین . فقط من بهروز هستم . اونم نه بهروز ، بویروز بهش بگین بس کنه . و تو ای ایر حسین غووووربان. بابا جان اگه عوض اینکه انقده اینجا آیه نحس بخونی به دختر ملکه سوئد پیشنهاد داده بودی و مخش رو زده بودی تاحالا بچه دار هم شده بودین . بابا برو فیصلش بده دیگه ما کار زندگی داریم . بیکار نیستیم که هی منظزر باشیم که ببینیم آخرش تو مزدوج میشی یا نه . خاک تو سرت . ÷س کو اون شور حسینی ؟
سلام ... آره باید نذاری که همچین اتفاقی بیافته ولی سخته
سلام دوست خوبم
خوشحالم این متن رو اینجا می بینم. خیلی از ماها اونو حس کردیم ولی امیدوارم برای تو پیش نیاد و تجربه های قشنگتری داشته باشی...
شاد باشی عزیزم
( راستی اون قدر ها هم مهربون نیستمااااا...)
مسخره ترین چیزی بود که این اواخر خونده بودم..
سلام. خوبی؟ نمی خوای آپ کنی؟ خیلی دلم می خواد ادامه عشقولانه پست قبلیتو بخونم. دختر استادتو می گم!!! (چشمک) موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت.............عسل
دکتر جان خوب برو یه ÷ست بزار که این عکس گیتاره باشه . زیرش هم بنویس من درحال گیتار نوازی . نه اینکه لوگو رو عوض کنی بزاریش این عکس 680در 1024 که نصف بیشتر صفحه رو بگیره . راستی ببینم استد گیتارتون ازدواج کرده ؟چند تا بچه داره ؟ یه خورده آمار بده بینیم بابا .
ای گیتار
ای نوازنده
ای لوگوی گیتار بذار
ای اریک کلاپتون
ای جو ساتریانی
ای دختر استاد گیتار بلند کن
ای از این شاخه به اون شاخه بپر
ایول