با هم دیگه قدم زنون
تویه شب فارق از تموم فکرهای داغون
زیر کلی قطرات بارون
توی خلوت ترین خیابون
یه دست من تو دست اون
به هم دیگه است تکیه هامون
قدم زنون زیر بارون
برمیگردیم به خونمون
دوتایی میشینیم تو ایوون
دوتا چای داغ تو دستامون
توی قطرات بارون
نگاه میکنیم به دور دستامون
شونه به شونه با خاطرات شیرینمون
میگذریم از گذشتمون
میریم واسه ی آیندمون
بعضی وقتها تو کارات میمیونم خدا جون
میدونی که چقدر دوست دارم و همیشه هر اتفاقی برام میافته ربطش میدم به حکمت تو
ولی این دفعه هر چی فکر میکنم نمیفهمم چرا !
آخه چرا باید میومد تو مسیر من؟
چرا باید من درگیر میشدم و بعد هم هیچی به هیچی؟
چرا چیز هایی که من دوسشون دارم تو حکمت تو نیستن و نباید برای من اتفاق بیافتن ؟
جواب همشون رو خودم میدونم خداجون.
آره اخه حکمت تو اینجوری حکم میکنه میدونم که چون تو من رو خیلی دوستم داری خودت میخوای هر چی صلاحم هست بهم بدی
الان هم دلم تنگ شده بود میخواستم فقط به یه بهونه ای سر صحبت رو باهات باز کنم .
خوبی خدا جون ؟
مرسی میدونی که من هم خوبم. مگه میشه تو باشی و من خوب نباشم ؟
تا تو رو دارم غم ندارم ببخشید گلگی کردم دلم گرفته بود .
خدا خیلی دوست دارم
میدونی چقدر ؟ قدر خودت !
دیدی چقدر زیاد دوست دارم؟
خوشحالیت رو میتونم از تو چشمات ببینم حاج اصغر
نگاهت برام خیلی سنگینه
نگاهت آتیشم میزنه حاج
شعف رو از عمق وجودت میتونم بخونم
من هم یه زمانی مثل تو بودم حاج اصغر
یک روز نفهمیدم از کجا پیداش شد
آره همینی که بقل دسته
اومد من هم مثل تو تو اوج بودم اون روزها
حاج اصغر زیادی خوشحال نباش من نه اولی بودم نه آخری تو هم نه اولی هستی نه آخری
اومد رسوندتم به اوج
بردتم تو فضا جایی که دست هیچ بنی بشری بهم نمیرسید درست همونجا که هیچکس رو نداشتم رهام کرد
اونجا هیچکس رو نداشتم که نگهم داره هیچکس
تنهای تنها بودم خودم بودم و خودم
فقط اینقدر بهت بگم که من خدا رو داشتم که الان اینجام
تو رو خدا اینجوری نگاهم نکن حاج اصغر
دارم زیر نگاهت له میشم
هیچکس به جز من تو اون وخدا نمیفهمه من چی دارم میگم
چقدر بده واسه یه مشته آدم درد دل کنی که نمیفهمن چی داری میگی
خدا جون من اون موقع تو رو داشتم الان هم تو رو دارم باز هم تو رو خواهم داشت خودت کمکم کن