-
نمیدونم چی بنویسم
شنبه 23 مهرماه سال 1384 10:34
در سخن پنهان شدم چون بوی گل در برگ آن هرکه خواهد بعد از این در سخن جوید مرا نمیدونم چی بگم دارم دیوونه میشم دوباره اومد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 21:54
WHAY چرا از من گذشتی بی تفاوت . . . چطور دلت اومد تنهام بذاری؟ . . . تو منو تنها نذار ای خدا خدا . . اول و آخرش خود خداست همه اینها برای رسیدن به خداست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 17:50
Everything Is Incredible در کمال نا باوری برگشت داشتم شاخ درمی آوردم معذرت خواهی کرده بود و گفته بود که این چند روز خیلی بهش سخت گذشته من هم خیلی سرد تا تونستم کوبیدمش تمام دغ و دلی هام رو سرش خالی کردم ولی فقط معذرت خواهی کرد وقتی ازم برای چندمین بار خواست ببخشمش فقط ازش پرسیدم حسام چی میشه؟ جواب داد (هیچی اون دوست...
-
قدر خودتون رو بدونین
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 16:42
I feel just like a feather هیچوقت تو زندگیم اینقدر ارزش کم مشغلگی وآرامش خاطر رو ندونسته بودم هیچوقت اینقدر راحت نبودم و آرامش خاطر نداشتم امروز پر مشغله ترین روز کاریم بود امروز تنهای تنها بودم تنها ترین بودم تنهای تنها با کلی کار روی سرم ولی دو ماهی بود که به اندازه امروز تمرکز نداشتم اصلا باورم نمیشه که من به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 20:14
Love Is No Crime So U Should Make It بازدید انجام شد تغییرات اعمال شد خلاصه به روز موئود رسیدیم با میلی هماهنگ کرد و دوتایی تیپ زدن و کت و شلوار و سرو وضعی به هم زدن و راهی محل مراسم شدن تو تمام راه دل تو دلش نبود هی با خودش فکر های جور واجور میکرد تا رسیدن قلبش داشت از جا کنده میشد از در که وارد شد وقتی راهروی سلطنتی...
-
سلام تغییر به خاطر بعضی ها :)
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 20:47
َAt The begining Of New Episosod Of Life سلام خوب بریم سر ادامه داستانمون سر بازدید محل که رسید اسم کارخانه در کرج اومد که یکهو قهرمان داستانمون قالب تهی کرد و در حالی که داشت میگفت بله بازدید رو خودم میام یکهو گفت نه بازدید های خارج از تهران مربوط میشه به یک واحد دیگه من خودم براتون هماهنگ میکنم و با یکی از بچه ها...
-
ادامه داستان
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 18:33
Saturday, September 10, 2005 love is no crime so u should make it هی بگی نگی بهترم خوب رسیدیم به اونجا که بنده خدا رو گذاشتن تو خماری و رفتن گذشت تا چند روز بعد سر ظهر برگشتن طفلی بالا داشت نماز میخوند و گیج خواب هم بود اصلا هم حوصله مشتری نداشت ولی مجبور بود بیاد پایین وقتی داشت از پله ها میومد پایین دید که بله...
-
دارم دیوونه میشم
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 18:20
How Would It Be امید وارم هیچکدومتون حالی که من الان دارم رو نداشته باشین اومدم معذرت خواهی میخوام بگم که فعلا نمیتونم ادامه داستانم رو براتون بگم نمیدونم خیلی احمقم خدایا کمکم کن نمیتونم خیلی سخته خدایا کمکم کن شرایت جوری بشه که بتونم بقیه داستانم رو برای بچه ها بگم ای خدا دارم میمیرم برام دعا کنین من خیلی احمقم که...
-
من دوباره اپیزودم متحول شده یه جور هایی همونه با کمی تغییرات
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 18:35
AT THE FIRST اینکه بعضی ها خیلی بی معرفت تشریف دارند میخوام براتون یه داستان خیلی جالب رو تعریف کنم خیلی با حاله البته هیچ ربطی به بی معرفتی بعضی ها نداره به صورت دنباله داربراتون مینویسم و با یه سبک فوق العاده من در اوردی و به نظر خودم جالب داستان ما از اینجا شروع میشه که سلام سلام خسته نباشید سلامت باشید خواهش میکنم...
-
Everything I Love
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 18:46
IS KILLING ME
-
یه در خواست و یه عمل
شنبه 15 مردادماه سال 1384 21:51
بنا به درخواست یه دوست پست قبلی رو پاک کردم نظر شما چیه ؟ فقط اینقدر بگم که بعضی ها خیلی بچه اند
-
بازگشت آرام
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 17:33
سلام من میخوام برگردم همینجا دوباره شروع کنم شما ها چرا هیچکدومتون نمیاین به بلاگ اسپات سر بزنین؟ دلم خیلی گرفته از همه بی معرفتهایی که ..... از همه آدمهایی که ...... از همه اونهایی که ... از همه دوستهایی که ... ازهمه قدر نشناس ها
-
سلام بعد از کلی وقت تازه اونهم شانسی
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 20:17
این رو بستن من هم رفتم بلاگ اسپات از این به بعد میتونین اپیزود های من رو از این آدرس دنبال کنین http://silentfeel.blogspot.com موفق باشین و بیاین اون طرف و با اپیزود جدیدم حال کنین به خدا داره به جاهای باحال ماجرا جویانه اش میرسه از کلیه وبلاگ نویسان ماجرا جو دعوت رسمی به عمل می اید که به وبلاگ جدیدم سر بزنن و لذت...
-
the speed of sound
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 18:42
How long before I get in? Before it starts, before I begin? How long before you decide? Before I know what it feels like? Where to, where do I go? If you never try, then you'll never know. How long do I have to climb, Up on the side of this mountain of mine? Look up, I look up at night, Planets are moving at the speed...
-
کسی رو دوست داشته باش که دوست داشته باشه.
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 18:15
دیگه ازش هیچ خبری نیومد هیچی اون فهمیده بود که کارش اشتباه بوده فهمیده بود فهمیده بود و به خودش میگفت : (خیلی باید سنگ دل باشم که به کسی که دوستم نداره بگم دوست دارم ) آخه نمیخواست اون از اینکه مجبور بهش بگه نه عذاب بکشه با خودش میگفت : (شاید اون هم دلش جای دیگه باشه ) البته این رو مدیون دوست عزیزش یعنی دختره وطن بود...
-
از کجا میدونی من چی فکر میکنم؟
جمعه 3 تیرماه سال 1384 10:05
دیگه نه دیدش نه سعی کرد ببیندش ن.... دلش میخواست ببیندش دیگه فقط با دوستش در ارتباط بود و همیشه درست وقتی که بی خیال شده بود یا لااقل فکر میکرد که بی خیال شده یه تلفن یا مسیج از سمت دوستش و دو باره هوای اون میزد به سرش حتی چندین بار از زبون بچه ها که نقل قلش رو میکردن شنیده بود آخی جای ..... خالی خیلی پسر خوبیه الان...
-
گذشت تا....
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 21:40
گذشت دیگه از اون روز هر چی پیام و میل داد هیچ جوابی نداد از هر راهی تونست سعی کرد از یه طریق دیگه بهش دست رسی پیدا کنه ولی نشد هی زنگ میزد به موبایل دوستش و ازش خبر میگرفت و حالش رو میپرسید حتی یک روز که فهمید کجا سر کاره زود برنامش رو جور کرد و رفت اونجا اکثر بچه ها بودن تا هم دیگه رو دیدن جفتشون زدن زیر خنده خیلی...
-
قل؟
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 18:24
که یکهو یکی از بچه ها صداشون کرد بدویین بیاین اینجا کمک دیگه ندیدش تا ساعت ناهار مجبور بود بره برای هماهنگی بچه ها که بتونن بدون مشکل کار رو انجام بدن از یک طرف تمام حواسش رو باید جمع میکرد که کار خراب نشه و از طرف دیکه تمام حواسش به اون بود که کی میاد و ازش سالاد میخواد جلو تر سالاد رو آماده کرده بود و جا سازی هم...
-
آب آیینه عشق روان است
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 21:46
گذشت تا فردا فردا وقتی دوباره هم دیگه رو دیدن جفتشون زدن زیر خنده اول صبح نشده ما باید تو رو ببینیم ؟ چی کار کنم دیگه دوست دارم اول قبل از هر چی میام پیش تو خوبه خوبه چی شد ؟ اه ه ه تو هنوز داری حرف خودت رو میزنی؟ اذیت نکن دیگه تا کی باید منت بکشم؟ ببین پسر خوب من تو زندگیم یه اهدافی دارم که تا به اونها نرسم خودم رو...
-
اب آیینه عشق گذران است
شنبه 28 خردادماه سال 1384 20:14
براش میمرد از هر راهی تونست وارد شد تا دلش رو به دست بیاره تا وقت گیر میاورد یک بهونه ایی جور میکرد و میدویید دور از چشم بقیه میرفت پیشش هر سری که میخواست بره با خودش میگفت این سری دیگه بهش میگم کاری نداره که بهش یک کلام میگم وخودم رو راحت میکنم ولی تا بهش میرسید و با اون لبخند قشنگش رو به رو میشد انگار که زبونش بند...
-
حذر از عشق ندانم
شنبه 28 خردادماه سال 1384 15:38
تازه دردش آروم شده بود تازه همین دیروز بود که تصمیم گرفته بود این واقعیت رو قبول کنه که( این نشد یکی دیگه) تازه به خودش قبولونده بود که (شاید اصلا همونطور که خودش گفت اونی نباشه که میخوام ) تازه یک روز بیشتر نبود که خنده به لبش برگشته بود که با خودش گفت:( خوب حالا که حالم اومد سر جاش بریم یه سری به پر پرواز بزنیم...
-
توهم
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 10:09
دم از عشق و عاشقی میزد ادای عاشق هارو در میاورد دیگه کفرش رو در آورده بود که یکهو ببینم تو اصلا میدونی عشق یعنی چی که اینقد دم از عشق میزنی؟ خوب .. خوب.... خوب آره! یعنی چی؟ خوب ...یعنی ...یعنی دوست داشتن. دیدی نمیدونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.
-
از بهر چه گوییم با وی
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 21:06
دوسم داری؟ نه! اگه بخوام برم ناراحت نمیشی ؟ نه! اگه ببینی بایکی دیگم گریه نمیکنی؟ نه! گریه کنان پاشد که بره دستش رو گرفت و دوست ندارم عاشقتم اگه بری ناراحت نمیشم دیوونه میشم اگه ببینم بایکی دیگه ای گریه نمیکنم میمیرم
-
کاش فقط یکبار
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 15:59
کاش فقط یکبار فقط یکبار میتونستم با سر انگشتام صورت نازش رو لمس کنم انگشتام رو ببرم لای موهای نازنینش بعد در حالی که سرش رو انداخته پایین اسم قشنگش رو صدا کنم تا سرش رو آورد بالا و چشمهای مشکی قشنگش افتاد تو چشمهام با چشمهای اشک آلودم با صدای لرزونم بهش بگم دوست دارم
-
?؟
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 20:15
آدمها مثل دو تا علامت سوالن که گیج و سرگردان در جستجوی همند اولش که به هم میرسن شبیه دوتا تیکه قلبن چون نمیدونن که میتونن خوب با هم مچ بشن اخه درسته که همه علامت سوال ها شبیه همن ولی خوب یک اختلافات ریزی هست که فقط خودشون دو تا میفهمن . بعد که هر دو تایی فهمیدن که تیکه خودشون رو پیدا کردن و به درد هم میخورن با هم میشن...
-
سالاد برای .....
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 16:19
عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق سالاد بود تا وقت ناهار میشد اول قبل از گرفتن غذا از سلف میومد دنبال من و میگفت: (امیرحسین سالاد) منهم زود میدوئیدم میرفتم وبا هر زحمتی بود (آخه نباید کسی میفهمید) یک ظرف سالاد اختصاصی درست میکردم و براش میبردم میگذاشتم سر میزش تو بچه ها همیشه دعوا بود که کی با اون بره...
-
such a shame
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 15:53
someone put their lover under this basket-the question is exactly why, but i'm not going to ask it.but someone,i ain't saying who, has got a guilty face,ashamed for lettin' such a lovely lover go to waste
-
پیرو
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 09:04
تو داستان دوست داشتن و خوش اومدن خوش اومدن میخاسته به دوست داشتن بفهمونه که این چیزی نیست که بشه با زبون بیانش کرد و اگه میخاد بفهمه باید این موضوع براش پیش بیاد بعد اون وقت تمام جونش که آتیش گرفت تازه میتونه این فرق رو بفهمه .
-
دوست داشتن و خوش اومدن
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 21:21
یک روز دوست داشتن از خوش اومدن پرسید فرق من با تو چیه اون وقت خوش اومدن بهش گفت تاحالا شده از یکی خوشت بیاد بری تو نخش بعد بفهمی که اون هم از تو خوشش میاد یه مدت هم باهم باشین تو جمع با هم عیاق باشین بهش توجه خاصی داشته باشی خواسته هاش رو براش براورده کنی خلاصه بهش بفهمونی که دوسش داری بعد که موقعت رو مناسب دیدی این...
-
چشماتو باز کن
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 17:51
به نظر شما زندگی زیبا نیست وقتی صبح ادم با صدای زیبای مادرش بیدار میشه ؟ وقتی خدا عشق رو آفریده؟ وقتی که خدا زن رو برای مرد و مرد رو برای زن آفریده؟ وقتی کسی تو این دنیا وجود داره که قلبتون به خاطر اون میتپه؟ وقتی که روزتون رو به عشق اون یک نفر شروع میکنید؟ وقتی میدونید کسی هست که به وجود شما احتیاج داره ؟ وقتی...